Wednesday, November 08, 2006
بهار میرود...
.
.
از پشت شيشه به بيرون خيره شده اي. بايد آرام آرام به راه بيافتي.كاش يك سبد داشتي.از همين سبدهاي حصيري ساده با رنگي روشن.اما هنوز هم دستهايت توانِ چيدن و همراه آوردن را دارند به گمانم. فقط بايد دور و برت را خوب نگاه كني.فراز شاخه ها.زير درختها.گوشه كنار باغ. اين جا همان باغِ بي برگي است. از ياد مبر!
ديروز سرد و خزان زده بود. عريان و غمبار.امروز مثل باغهاي قصه هاي كودكي رنگين و شاد است. دستت را دراز كن. چيزي بچين. يك برگ سبز. يك گلبرگ سرخ.
چيزي بچين.تا هنوز فرصتي باقي است.
چيزي بچين.رنگي را با خود به خانه ببر.تا پشت شيشه. چيزي بچين!
پاييز پشت در باغ كمين كرده است.