Monday, May 15, 2006

بايد حتماً رفته باشی
تا معنای رفتن را بفهمی
اما تنها اين، کافی نيست...
.
بايد حتماً به اين هم فکر کنی
که می‌توانستی نرفته باشی
می‌توانستی رفته نباشی
اما رفته‌ای و می‌توانی بازگردی
ولی تنها اين هم کافی نيست...
.
...شايد،
بايد حتماً کسی
بازگشتنت را بخواهد
تا معنای رفتن را بفهمی...
----------

دوازده تا بودن ، دوازده تا رنگ و وارنگ ، دوازده تا دراز و کوتاه
.
آبی از همه کوتاه تر بود ، گفت : من آسمونم ، من دريام ، چشمم . . .
قهوه ای و کرمی با هم گفتن : من خاکم ، تنه درختم ، . . .
سبز هم کوتاه بود ، گفت : من درختم ، برگم . . .
قرمز گفت : من گلم ، لبم . . .
نارنجی گفت : من خورشيدم . . .
. . .
. . .
سياه گفت : من شبم ، تاريکی ام ، سايه ام . . .
سفيد اما هيچی نگفت . از همه بلندتر بود . . . حتی يک بار هم تن تيز مدادتراش لمسش نکرده بود .
----------

يه روزی يه نقطه داشت فکر ميکرد.
.
.
.
پاکش کردن
Wednesday, May 03, 2006
زندگی بازیهای زیادی داره.
آدم باید یاد بگیره چه جوری خوب بازی کنه. همه باید بازی کنن. یعنی بهتره بازی کنن. آدم وقتی بازی می کنه تازه می فهمه چرا باید بازی کنه. سعی کن خوب بازی رو یاد بگیری، بعد بازی کنی. خوب بازی کن و محکم باش.