Monday, October 09, 2006

یادداشتی برای تو

.

.

به آدم‌هایی که از ذوق نور آفتاب در جنگل و کنار رودخانه قدم می‌زنند یا آن‌هایی که تابش مداوم آفتاب را دوست ندارند و در خنکای اتاق دراز کشیده‌اند و به سقف چشم دوخته‌اند یا همه‌ی آن دیگرانی که لحظه‌ها و ساعت‌ها برایشان فرق چندانی ندارد و زنده‌اند بی دغدغه‌ی زنده‌گی دیگران و خود بی آنکه چیزی یا کسی را به خاطر بسپارند یا از یاد ببرند اما با این همه شماره‌ها و نام‌ها را برای روز مبادا یک گوشه‌ای یادداشت می‌کنند و از برخی صورت‌ها و دست‌ها عکس می‌گیرند تا تصویرشان را در قاب‌های چوبی و فلزی دیوار محصور کنند به گمان این که همین‌ها هم خاطره است و هم مهر و هم مانده‌گاری که البته هیچ کدام از این‌ها هم نیست و نخواهد بود فکر نکن.

تنها یک آن یعنی یک دم مثل یک چشم‌برهم‌زدن به من فکر کن که نمی‌دانم اصلآ نمی‌دانم چه کنم تا دلم دیگر هرگز یعنی هیچ‌وقت تا دم مرگ برای تو تنگ نشود.

همین