اگر از احوال من جویا باشید ملالی نیست جز بارانی که باریدنش ضرورتی است بر سبزی بهاری که خواهد آمد. مزید بر آن دقایقی است که از یکی به دیگری می دوم. کارهای بسیاری که باید انجام شوند. در این میان گاه به سرم می زند آرام بگیرم و همه کارها را فراموش کنم برای ساعتی. آن وقت می نشینم و آبی را می بینم که حس زندگی می دهدم. آبی همان حسي می دهدم که بروم و آرام ته آن قهوه خانه قدیمی بنشینم که صاحبش سفارش همیشگی ام را می داند چیست. آبی حضور هماره زندگی است که بسیار هنرمندانه حتی لحظات کشدار و بی هدف زندگی را به نمایش می گذارد. آبی تلخی شکست و بخشایش عشق را چونان ظریف بر پرده می آورد که حس می کنی با جریان زندگی حرکت می کنی. سایه روشنهای چهره جولی لحظات تلخ زندگی ات را یادآورت می شود و تو می مانی و باور اینکه بی تفاوتی ممکن نیست اگر قلبی به وسعت بخشایش داشته باشی.