Friday, September 08, 2006
اگر از احوال من جویا باشید ملالی نیست جز بارانی که باریدنش ضرورتی است بر سبزی بهاری که خواهد آمد. مزید بر آن دقایقی است که از یکی به دیگری می دوم. کارهای بسیاری که باید انجام شوند. در این میان گاه به سرم می زند آرام بگیرم و همه کارها را فراموش کنم برای ساعتی. آن وقت می نشینم و آبی را می بینم که حس زندگی می دهدم. آبی همان حسي می دهدم که بروم و آرام ته آن قهوه خانه قدیمی بنشینم که صاحبش سفارش همیشگی ام را می داند چیست. آبی حضور هماره زندگی است که بسیار هنرمندانه حتی لحظات کشدار و بی هدف زندگی را به نمایش می گذارد. آبی تلخی شکست و بخشایش عشق را چونان ظریف بر پرده می آورد که حس می کنی با جریان زندگی حرکت می کنی. سایه روشنهای چهره جولی لحظات تلخ زندگی ات را یادآورت می شود و تو می مانی و باور اینکه بی تفاوتی ممکن نیست اگر قلبی به وسعت بخشایش داشته باشی.