Sunday, June 25, 2006
برای پدر
امروز برای من روز دیگریست. امروز نه آفتاب تند تیز اینجا پوستمو سوزوند.نه آدمای بد حالمو گرفتن... نه خاطرهای گذشته بالا اومد و بیخ گلوم لونه کرد... اصلا هیچ چیز نتونست احساس منو عوض کنه... احساس زندگیمو... امروز به پدر فکر میکردم.به پدرم... زندگیمو از اول دوباره دوره کردم از اول خوندمش ... تو تک تک جاهاش اسمش بود و چه خوشنام. به خودم بالیدم که چنین کسی تو زندگیم بوده .. شاید بتونم بگم بهترین موجود زندگیم... پدرم... برای من مثل دوست بود. همیشه چیزی برای یاد دادن داشت .
از چهره قوی مصممش بود که یاد گرفتم تو سختیها محکم باشم .
از آرامشش بود که یاد گرفتم تو سختیها صبر کنم.
از خند ه هاش بود که یاد گرفتم هر سختیی پایانی داره .
امروز برای من روز دیگریست. امروز روز تولد پدر است ... روز تولد پدرم... اولین باریست که روز تولدش در کنارش نیستم... و عجب حسرت نبودنش رو می خرم
می دانی پدر .اگه بخوام عزیزترین موجود خدا رو معرفی کنم تو رو معرفی می کنم.
دوستت دارم پدر