Wednesday, March 29, 2006
اختگی مزمن
اسطوره بيطرفي و سكوت (از نوع بيطرفانه)، گويي با گونه‌اي بزرگ‌انديشي و بزرگ‌منشي عجين است. آنكه در برابر قضاوت كردن
سكوت مي‌كند يا طفره مي‌رود مسلما انديشمندتر از آنكه قضاوتي تند و يكسويه مي‌‌كند، پنداشته مي‌شود. مي‌توان گفت كه اسطوره گفتگو و در حد نهائي آن اسطوره نقدپذيري نيز صورت‌بندي روشنفكرانه‌تر و عقل‌پسندتر همين اسطوره است.
.
آنكه به گفتگو اعتقاد محض دارد، آنكه طرفدار نقدپذيري در هر شرايطي است و آنكه قضاوت هدفمند و جهتدار نمي‌كند، تمام ساختار خرد و انديشه را به تباهي مي‌كشاند. او انديشيدن را كه ذاتاً سويه‌اي از توحش دارد (حداقل چيزي كه مطرح است اين است كه انديشه، ضد توحش است و از همين رو ناگزير هميشه يك پايش در ميدان توحش است) به ميداني مي‌كشاند كه نه هيچ مبارزي دارد و نه هيچ شرايط و امكاناتي. ميداني مطلقا خنثي.
.
اسطوره گفتگو نيز گونه‌اي فرار بي‌بازگشت است كه اجباراَ انديشه و فكر را بي‌هدف در پي خود مي‌كشاند و جنبه‌هاي تيز و تند و وحشي‌اش را لطيف و قابل پذيرش و جذاب و قابل گفتگو و نقد مي‌كند.
- انديشه مسلما بايد جبهه، و در نوع عاليتر خود جبهه‌اي سياسي بگيرد. انديشه بايد سويه‌هايي وحشي و ترسناك داشته باشد. اين شايد، همان قدرت است كه اراده‌ي غريزي در پي آن است.
- نفي كردن، مطلقا با خنثي كردن متفاوت است. آنكه نفي مي‌كند قضاوت كرده است و اسطوره‌ي مزخرف و متعفن قضاوت نكردن را به گور سپرده است.
- محكمترين دليل قضاوت نكردن شايد اين باشد كه "ما قاضياني بي اشتباه و ترديد نيستيم". و اين اگر مانع از قضاوت شود، خود بزرگترين اشتباه است: با قضاوت نكردن، خِرد با توده‌اي عظيم و خنثي از ايده‌ها (كه همان تفاله‌هاي بي‌مصرف و فاسد روشن‌انديشي و عقل مدرن است) مواجهه مي‌شود. خرد در برابر اين جرم عظيم خلع سلاح مي‌شود و ناچار به سازشي احمقانه و در عين حال فاتحانه، اسطوره‌اي و بزرگ‌منشانه مي‌شود.
- هدف در اينجا، حمله به بزرگ‌منشي و زيبا بودن چنين جايگاهي است. انديشه ناچار است كه خويي وحشي و افسار گسيخته داشته باشد تا بتواند جان به در ببرد و رشد كند هر چند كه با برگزيدن چنين جايگاهي، در مقام زبان اين وحشي‌گري منجر به گونه‌اي بي‌‌ادبي، تندي و خشونت و نهايتاً عدم جذابيت و محبوبيت شود. انديشه، اگر كه متوسل به خشونت نشود هميشه چيزي كم دارد.
- آنكه اينگونه مي‌انديشد، هميشه از طرف نزديكترين و محبوب‌ترين دوستانش نيز طرد مي‌شود. سويه‌ي خودخواهانه و وحشي‌گري غريزي او نمي‌گذارد كه كسي جان سالم از زير چاقوي برنده تفكرش به در ببرد.
- فرار از اين خشونت است كه فرد را صلح طلب، آرام و در نهايت بزرگ‌منش جلوه مي‌دهد. حاله‌اي از تقدس، نشانه‌هايي از دانش برتر و درك عميقتر و انواري خيره كننده از تمأنينه و وقار در آنكه قضاوت نمي‌كند (طرفدارانه قضاوت نمي‌كند) و ناگزير تند و خشن و وحشي فكر نمي‌كند ديده مي‌شود: اسطوره‌هاي نوراني مجال ديدن چيزي را نمي‌دهند.
- قضاوت كردن نيز ذاتاَ سويه‌اي از خشونت در خود دارد كه اتفاقاً همين است كه آن را به پيش مي‌برد.- قضاوت بيطرافانه وجود نداردو آنكه چنين ادعائي دارد، در حال خنثي كردن امر قضاوت است. قضاوت بيطرفانه مثل مردي است كه آلت جنسي ندارد يا زني كه توان بارداري ندارد و در عين حال به تداوم نسل مي‌انديشند.
- آنكه جنسيتش نه مرد است و نه زن همگان به او اعتماد مي‌كنند و مي‌تواند با همه بخوابد (حتي مادر و خواهر شما، خود شما و من) و هيچگاه در زندگي چالشي اساسي نخواهد داشت. اينكه در حرمسراي شاه، خواجگان برگ سبز ورود داشتند نيز از همين رو بود. آن خواجگان در حرمسرا غذاي خوب و جاي خواب دائم و گرم و نرم و زيبا داشتند و هر كجا كه مي‌خواستند مي‌رفتند و به زندگي خود در صلح و صفا ادامه مي‌دادند. اما نه زاد و ولدي داشتند و نه هيچ ترس و اظطرابي و نه هيچ چيزي ديگري. امري كاملا و مطلقا خنثي. اخته كردن انديشه نيز چنين است. آنكه قضاوت نمي‌كند (به هر دليلي كه باشد، با هر سطحي از بزرگ‌منشي و روشن‌انديشي كه باشد) خواجه‌ي حرمسراي زندگي امروزي است. او سكس (انديشه) را درك نكرده و آن را محكوم و مسخره مي‌كند و سعي مي‌كند با گفتار سرار دروغ و خنثي خود به هر نحوي، موضوع را توجيه كند.
- آنكه به نقدپذيري و گفتگو بيش از قضاوت خشن و سويه‌دار و انديشه وحشي و خودسر اعتقاد دارد، خواجه‌ايست كه از نعمات اين حرمسرا در حال بردن لذتي سرشار است. و زن و مرد برايش تفاوتي ندارد. او با همه چيز موافق و مخالف است. ساختار متقابل در تن او. جائي ندارد و از نظر سياسي مي‌توان او را گوسفند ناميد. جذابيت چنين خواجه‌اي البته بسيار زياد است و اكثر ما چنين‌ايم.
- راحتترين و در عين حال جذاب‌ترين و قابل قبول‌ترين گونه‌اي برخورد با مسائل، خنثي بودن و خنثي كردن آن‌هاست.- براي نزديك شدن به يك جمع زنانه و لمس بدن آنها، راحت تر از زن بودن، خنثي بودن است.
- قدرت هميشه ترسناك است، مخصوصا براي آنكه آن را انكار مي‌كند.
- قدرت بدون سويه وجود ندارد. و انديشه بدون قدرت، بيشتر به كار همان گفتگوها، نقدها، روشن‌فكري‌ها و بزرگ‌منشي‌هاي خواجه گونه مي‌ماند