Monday, March 20, 2006
پوووف!
باورم نمی‌شود که اين سال دارد تمام می‌شود
.
راست‌اش را بگويم؟ من از همان اول سال هم آب‌ام با اين سال در يک جوب نرفت.
دل‌ام نمی‌آيد بگويم سال بدی بود. اما خب! سال خوبی هم نبود.سال کاملی بود. خيلی سختی داشت.
اما من از روح جديدم که همه اين سختی‌ها اين‌گونه صيقل‌اش زده بدم نمی‌آيد.
گيرم که نمی‌توانم بگويم خوش‌ام می‌آيد
شايد بايد بيشتر بشناسم‌اش.
اين سال خيلی خوب به من ياد داد که بعضی چيزها هست که گير و دار زمانه آن‌ها را به وجود می‌آورد. کاری نمی‌شود کرد. فقط بايد تلاش کرد که از وجودشان استفاده خوبی کرد. ارزش‌گذاری برای اين چيزها کار مزخرفی است
..........
ميداني؟
از ايستادن/نظاره كردن و حركت نكردن بيزارم/ميداني من در اوج نا اميدي در اوج افسردگي /تلاش ميكنم چرا كه چاره اي جز اين ندارم/چرا كه از انسانهاي بي اراده فراري ام/چرا كه نميخواهم زندگي بفهمد كه چقدر ميتواند راحت حالم را بگيرد/چرا كه غرورلعنتي ام اين اجازه را نميدهد كه شكست را بپذيرم/من در اوج ياس انتظار يك معجزه را از زندگي دارم/ميدانم كه احمقانه است /اما شايد بايد اجازه دهم كمي هم كائنات در سرنوشتم دخالت كنند/هميشه وقتي كم مي آورم اين جمله را ميگويم/مثل الان،...
......
.
دل‌ام می‌خواهد برای سالی که پيش روست صلح آرزو کنم. نه برای خودم، نه برای مردم کشورم، که برای همه جهان

.
دل‌ام می‌خواهد سلامتی آرزو کنم. برای همه،
.
دل‌ام می‌خواهد پاي ‌مردی آرزو کنم. برای همه
.
دل ام مي خواهد دلي زنده آرزو كنم. براي همه
.
و در آخر دلم مي خواهد خود زندگي را آرزو كنم براي همه ، براي همه
.
.
.

حول حالنا الی احسن الحال.
.
.
آن همه ناز و تنعم كه خزان ميفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
........
سالی سبز، پر از سلامتی و آرامش و شادی پیش روی‌تان باشد.