Monday, January 23, 2006
زمستان امسال سنگين است. و چشم ديدن خوشی های کوچک و موقتی آدم را هم ندارد. بخيل است. به بخيلی بچه های شاگرد اولی که يه کم چاق هستند( لابد از بس می نشينند يک جا و درس می خوانند و مادرشان برایشان آجيل مغز کرده مقوی می آورد تا بخورند و جان بگيرند و بيشتر بخوانند.) و چشم ديدن نمره هژده نوزده کس ديگری را ندارند. و از بخل سرخ می شوند. و چشمهايشان تنگ است.
.
.
.
زمستان امسال طولانی شده است. و دی دارد می شود بهمن. اما هنوز مثل اول دی است. يا آخر های آذر. و دلهره سرمای نيامده را دارد، هنوز. و اين که خدا کند که امسال زمستان سبکی باشد. دارد به وسط هايش می رسد انگار هنوز نيامده و دلهره اش کش می آيد.
.
.
.
زمستان امسال همه اش دارد می بارد. وقتی هم که نمی بارد همه جا را شبنم يخ زده گرفته است.
.
.
زمستان امسال بوی ته چين مرغ و باقالی پلو با دارچين و قورمه سبزی نمی دهد. حتی عصر های آخرين روزهای هفته. که فردايش تعطيل است و قرار است که همه جا را خوشی بوی غذا و لختی بعد از آن بگيرد.( به فتح لام.)
.
.
زمستان امسال بوی نرگس نمی آيد. حتی در خواب. از چهار راه و پارک که رد شديد، بويش کنيد. نذر بوی نرگس دارم، هر سال. شما که می توانيد به جای من ادا کنيد.
.
.
زمستان امسال بوی نقل و آدم برفی و چسب اوهو و آتش و باران و جوراب پشمی و پفک نمکی نمی دهد.
.
.
زمستان امسال آمده است و ماسيده است به ديوار های اينجا. و آنجا. و از بس حرص بدهد تا باسن آدم را پاره کند، بالاخره.
.
.
زمستان امسال آدم وقتی از مداد و کاغذ و اينها دور است کلی حرف دارد که توی نامه بنويسد، وقتی می نشيند پشت اين وامانده، اسم خودش را هم يادش می رود. زمستان امسال فصل نامه های ننوشته است. حرفه های نگفته. خفه خون های گرفته شده. و غرولند های شنيده شده يا شنيده نشده و حدس زده شده.

.
آفتاب در آمد .آسمان آبی شد. تقلبی است. نه گرما دارد. نه ماندنيست. زمستان امسال فصل باز شدن مشت خورشيد است.