Saturday, October 22, 2005
امروز را با من همراه باشید
صبح زود, خاموش کردن زنگ ساعت,لباس پوشیدن ,مسواک زدن, صبحانه خوردن,سوار ماشین شدن وبا یه دست استارت زدن و با یه دست صورت وضعیت چک کردن.....همه اینا تو کمتر از یه ربع اتفاق می فته میری بیرون...
چیزی که اینجا زیاده حرف برا گفتن .. وقت نمیکنی حرف همه رو گوش کنی اصلی ها رو گوش میدی و برا بقیه به علامت شنیدن سر تکون میدی
کنتور اصلی سر کار میترکه...تا ماشین انشعابات برسه آب همه جارو میگیره..با دو نفر می پری تو چاله د درست کن لوله... بست لوله در میره و آب با فشار می پاشه تو صورتت... از سینت که جلو فشار آب سپر شده خندت میگیره...اون دوتام وقتی میبینن تو می خندی .. یه لخندی به نشانه رضایت میزنن... کارو تموم می کنی ما مور انشعابات برا ترکیدن لوله یه کم جریمت می کنه.. زیر لب یه فحش میدی .. چند نفر کناریت از فحشت خندشون میگره پقی میزنن زیر خنده.....
سریع بر میگردی خونه لباساتو عوض میکنی که برسی به سمینار ... وسط خیابون یهویی یه چیزی یادت میفته ,میزنی کنار بدو به سمت مطب دکتر...برا بار سوم وقت دندون پزشکی و یادت رفته...یه لبخندی به چم غرهای منشی می زنی میگی این بار دیگه بار
آخره
می شینی مجله ورق زدن تو سمینار..بحث همیشگی مقاوم سازی زلزله... یه کم این پا اون پا میکنی و... لیست حظار رو امضا میکنی ود در رو .......
سر چراغ قرمز .. ماشین بقلی هی چپ چپ نگات میکنه... هی خودتو نگا میکنی چیز عجیبی پیدا نمی کنی.. یو هویی چشت میفته به نبکه شیرینی تو دستت .. میگی نکنه اونم دلش هوس کرده... با لخند شیرینی و میگیری ترفش میگی بفرما...میگه روزم... میگی خب نگه دار برا افطارت.یه کوچولو عقب ماشینش نشسته میگی تومیخوری؟ بدون جواب میاد جلو یکی بر میداره میذاره دهنش.جفتتون می خندین..را ننده با اکراه سرشو بر میگردونه...مگه تا حالا کافر ندیده؟؟؟؟؟؟؟
وقتی که روزه نیستی لازم نیست افطار چیزی بخوری چون از صبح جای 3 نفر خوردی...دم افطار بی توجه می شینی دفتر به کارات میرسی... فکر می کنی خدا که از گرسنه موندن من نفی نمیبره ..بقیشم که چه روزه باشم چه نباشم انجام میدم گناشم پا خودم ...
وکیله جالب حرف می زنه ...ولی وقتی دود سیگارشو میده بیرون حرفاش یادت میره, دنبال ادامه دود میگردی .دود منحنی های یی درست میکنه که خوشت میاد...دست آخرم به تفاهم نمی رسین .. یه کم حرف میزنین... یه کم بحث یه کم گفتمان... تموم
درا ز می کشی کف اتاقت ... سقف نیگا میکنی .. فکر میکنی اگه تو ام الان سیگاری بودی...یه پک به سیگارت میزدی ,بعد دود شو می فرستادی سمت سقف.. یا اصلن حلقه حلقش کنی....از این فکر که دودو حلقه حلقه کنی خندت میگیره
یکی زنگ میزنه پیشنهاد شام میده که برین بیرون..
پیش نهاد شام کنسل می شه چون دوست دختر تازش یه مهمونی دعوته , باید یرسونش.....
قرارا هی پیشنهاد داده می شه خودشم کنسل می شه..... محل نمیدی تا آخر سر یکی زنگ میزنه بریم قدم بزنیم... میگی بریم...از محله های جدید شهر گذرتون میفته به محله های قدیمی ... آدما رو که نگا میکنی سعی میکنی حدس بزنی هر کدوم به چی فکر میکنن.....خوب که تحلیل کنی میبینی که هر کدوم یه زندگی متفاوت با بقیه داره با داستان کاملا متفاوت... چقدر تفاوت.!!!!!!!!
برنامه فردات و مرور میکنی .. با امروزت متفاوت , تکراریم نیست
.
.
امروز هیچ کدام از شما با من نبود , امروز من تهنای ,تنها....امروز حتی خدا هم با من نبود