Monday, September 26, 2005
می دونی اولين لقبی که بهم دادن چی بود ... ؟ سرکش..!
بهم می گفتن سامی سرکش ... سامی سرکش ...
این روزها بخش سرکش وجودم با چه شدتی برانگیخته شده . انگار از اعماق وجودم سر بلند کرده و کنترل همه زندگیم را به دست گرفته .... وقتی توی آینه نگاه می کنم از دیدن برقش تو چشمهام وحشت می کنم ...
این روزها حتی نگاهم هم سرکش شده .... درست مثل کارهام ... حرف هام ... و فکرهام ....
از یک طرف خوشحالم چون می بینم این بخش یک دنده ی لجباز و افسار گسیخته داره یک تکون حسابی به زندگیم می ده و چنان جلو می روندم که امکان نداشت درحالت عادی چنین سیری را طی کنم ...
از یک طرف هم گاهی نگران می شم چون می ترسم واقعأ کنترلش از دستم خارج بشه ... می ترسم طغیان کنه ... می ترسم پشت پا بزنه به هر ایمان و عقیده ای که باقی مونده .....
گاهی اوقات نگاه پسر توی آینه خیلی می ترسوندم ...
نگاهش بیش ازحد محکمه ... !