Tuesday, September 13, 2005
گاهي وقتها تنها يك آن است. يك پاسخ.يك نگاه. يك حركت. و تا بيايي به خودت بجنبي نخ بادبادك پاره شده است. از دستت در رفته است.هر چه بدوي , هر چه تقلا كني هم سودي ندارد. فرياد بزن. پا بر زمين بكوب. اعتراض كن. قهر كن. فكر چاره كن. اما گاهي وقتها ديگر دير است. دير. نخ بادبادك در دستت نيست و بادباك در بيكران آسمان گم مي شود. اولِ كار گمشده اي ست كه اميد بازيافتنش هست ,اما تا چشم بر هم بزني دور و دورتر مي شود. بادبادك تو مي شود يك لكهُ محو و كمرنگ. رنگ مي بازد و به ناگاه گم مي شود. در برابر چشمانِ ناباورت.
گاهي وقتها تنها يك آن است.
نخي كه پاره شده است. بادبادكي كه گم شده است
و تو كه ايستاده اي.گنگ.مبهوت. تنها.