Saturday, July 23, 2005
ديشب شب سختي بود . سخت و غريب . نه . نميدونم . كلمات ضعيف تر از اون هستند كه بتونن بار توصيف چنين شبي رو به دوش بكشن ، اما شايد بشه اينطور گفت كه ديشب مهيب ترين شبي كه تا به حال به عمرم تجربه كرده بودم . هرچند كه چيز زيادي از ديشب در خاطرم نمونده به جز اينكه حالم خوب نبود و احساس بدي داشتم ، درد بيش از ظرفيتم بود و نميتونستم درست نفس بكشم ، نميخواستم تنها باشم ولي بودم ، و ديگه هيچ ، اما فكر ميكنم اگر آوار اين شب در همين جا هم متوقف بشه ، باز هم سالها طول بكشه كه بتونم خودم رو از زير فشار خورد كنندش بيرون بكشم
سالها ؟؟؟
ميدونم كه باز هم چنين شبهائي رو تجربه خواهم كرد ، خيلي زود ، اما حتي فكر كردن به اين مسئله هم نفسم رو بند مياره . هيچ چيز ، هيچ چيز ، هيچ چيز در اين دنيا ارزش اين رو نداره كه بخاطر اون چنين شبي رو دوباره تحمل كنم
********************
جادوي بي اَثر !
********************
دو كلمه حرف حساب با خدا.شايد لااقل اين وبلاگ رو بخونه!
سلام. اصلاً معلومه تو كجائي؟ الان چند شبه كه دارم صدات ميكنم ولي انگار نه انگار. حالا نميخواي جواب منو بدي، نده، ديگه چرا انقدر سنگ ميندازي؟ بابا، سر جدت يه خورده يواشتر. اصلاً معلومه چته؟ آخه نميگي من بدبخت با اين همه مصيبت چه كنم؟ هنوز با اولي كنار نيومده، دوميو رو سرم خراب ميكني. با دومي كنار نيومده، سومي، چهارمي، پنجمي............فكر كردي من كي هستم؟ يه دفعه ميزنم به سيم آخرو.................لا اله الاالله!
آخه مگه من بدبخت چه گناه غير قابل بخششي مرتكب شدم كه اينجوري منو مي چزوني؟ اين همه قاتل و جاني و عوضي دارن تو اين دنيا، راست راست راه ميرن،اونوقت تو گير دادي به من؟ از من ضعيف تر پيدا نكردي، دق و دليهاتو سرش خالي كني؟
اصلاً ميدوني چيه؟ بهشت و جهنم بيشكش خودت. نخواستيم آقا، نخواستيم.لااقل بذار اين دو روز دنيا آب خوش از گلومون پائين بره.
اگه به فكر من نيستي لااقل به فكر آخر و عاقبت خودت باش. حالا اين دنيا هيچي، سر پل صراط كه ميخوايم به هم برسيم. يه كاري نكن از خجالت ما نتوني سرتو بلند كني
از من گفتن. ديگه خود داني!
********************
خدا اونقدرام که میگن بزرگ نیست
********************
پرسيدي كه اين همه اشك به خاطر چيست ؟ نشانت ميدهم ......... ببين ، دستانم را ببين . مگر نه اينكه در كف هر دستي خطوطي ست كه آينده را مي سازد ؟ پس اين كف دست بي خط ، نشان چيست ؟
پرسيدي كه اين همه سياهي از چيست ؟ مي گويم ، گوش بده . من هر روز با قلم موئي نازك ، سرنوشت را بر كف دستان خاليم نقش ميزنم . و هر شب اين خطوط نقش زده ، با اشك چشمانم در هم ميريزد ، شسته مي شود ، پاك مي شود .....
و حاصل اين رياضت بيهوده ، تنها ، سيل اشكي ست كه ديگر حتي زلال هم نيست . سيل اشكي كه سياه شده است از جوهري كه بايد خطوط سرنوشت من باشد . سيل اشكي كه هر شب ، هر روز ، هنوز ، مرا با خود مي برد به دنياي سياهي كه در آن ، مردی تنها ، به دستانش خيره مانده است . به كف دستاني بي خط ، با سرنوشتي پاك شده !
همين بود ، قصهء اين همه اشك و اين همه سياهي همين بود
********************
پی نوشت: عزیزی که میل زده بود گفت آدی من همون میلمه؟ نه آدی من یه چیز دیگست
آدیمو پاییین برات می نویسم .حرفی داشتی می شنوم سعی می کنم جواب بدم