Tuesday, July 12, 2005
وقتی که سیاستت این می شه که به راحتی جلوی آدم ها بگی اشتباه کردی، چی می شه؟
این می شه که همه آدمها به خودشون اجازه می دن بشن داور زندگی تو.همه کار و زندگی شون رو ول کنن و فقط زل بزنن به تو که ببینن کی اشتباه می کنی و این بار صبر نکنن که خودت اذعان کنی...تو چشمات نگاه کنن و بهت بگن که باز هم اشتباه کردی.حالا اگر تو اونقدر احمق باشی که نظر دیگران برات مهم باشه.
می ذاری داور باشن و هر قدمی که بر می داری همش در ترس این هستی که مبادا اشتباه کنی و دوباره بهت بگن!
انگار قبول می کنی که بازنده هستی همش می خوای اون طوری که اونا دوست دارن زندگی کنی غافل از اینکه شاید راه درست همونی باشه که تو می خوای بری!
آدم هایی برام جذاب هستن هیچ حرفی براشون مهم نیست!
هر روز با تردید ها روزها رو از دست می دی و افسوس لحظات از دست رفته را می خوری. فقط به خاطر آدمهایی که داوری می کنن! و جالب اینکه بهشون اجازه داوری ندادی.
من می خوام فریاد بزنم
زجری که در مرتکب اشتباه شدن حس می کنم بیشتر از شادی درست بودن ، برایم لذت بخش است

فقط خواستم اینوبدونی که :
هميشه همين است، اگر بپوسي، اگر بگذاري بپوسانندت، آنوقت است كه بي ارزش مي شوي آنوقت است كه خودت نيستي. آنوقت راحت مي شكني، هر وقت بخواهند نابودت مي كنند... و مجبور خواهی بود چیزی شبیه زندگی را، چیزی فقط شبیه زندگی را، گدايي كني. براي دو روز بيشتر ماندن، در كثافتي كه دورت را گرفته، تو را دفن کرده، درونت را خورده... براي گذران دو روز نكبت بار ديگر...برای...