Sunday, July 24, 2005
شب شراب بيرزد ؟
نيرزد ؟
به بامداد خمار ...
همه چی از اون روزی شروع شد که باهام حرف زدی . بعد از اون مدت طولانی ، اومدی چيزايی رو گفتی که ديگه خيلی دير بود . ازت پرسيدم چرا اومدی دوباره ؟ گفتی برای اين که شنيدن صدات برام عقده شده بود .
دقيقا شبی اومدی که از صبحش تصميم گرفته بودم آدم بشم .که بتونم مثل قبلنا به درستی همون چيزی که هستم ايمان داشته باشم ..
راستی ها ! .. چرا ا حالا دليل اون دو بار نه گفتنت رو از خودم نپرسيده بودم ؟! .. چرا فراموش کرده بودم که تو هم ممکنه قصه ی خودت رو داشته باشی .. چرا همه ش غرق قصه ی خودم بودم .. راست می گی .. من دو بار نه گفتم ، تو هم دو بار .. و هر دو به يک دليل .. پووووف .. می بينی بازی زندگی رو ! .. فقط تفاوتمون در تعداد سال هاست .. انگار همه چی برای من زودتر اتفاق ميفته .. همه چی
گاهی لازمه که چيزی نگيم .. گاهی یکی مياد پيشت که حرف نزنی .. گاهی کسی فقط مياد پيشت که باهات حرف نزنه .. من و تو خوب اين رو می شناسيم ، نه ؟
اگه می خواستم ، می تونستم جوری ازت بپرسم که برام تعريف کنی . درست مثل تمام اين سال ها که می تونستم بپرسم و نپرسيدم .. اما .. اما اين بار ترسيدم بپرسم .. ترسيدم اگه دوباره نباشم ، نبودنم رو حمل بر ندونستنم کنی .. و هنوزم مطمئنم چيزی نيست که من ندونم ..ولی خیلی چیز ها هست که تونمی دونی
تعهد ؟! ..
متعهد ! ..
برات عجيب بود .. که چرا دوباره ، که چرا بعد از اين همه وقت ، نه گفتم ؟ گاهی حتا شنيدن يک صدا برای آدم عقده می شه ، ديگه نتونستم طاقت بيارم ..
حالا ديگه عجيب نيست
.. سيمرغ افسانه نيست .. عرصه ی سيمرغ هم .. و من و تو که تجربه کرديم ، ديگه اين رو خوب می دونيم ..
خوب که نگاه می کنم ، می بينم چيزهايی رو که می خواستم ، به طرز حيرت انگيزی در گذر روزها به دست آورده م .. و می دونم اون چند چيز باقی مونده رو هم به دست ميارم ، می دونم ..
ترديدی درش نيست .. و چون ترديدی نيست ، پس پاکه .. و چون پاکه ، پس اصيله .. و چيزی که اصالت داره ، تا هميشه باقی می مونه .. تا هميشه ..
**********
فکر کنم ديگه همه چيو گفتی ، نه ؟
با همه ی اين شباهت ها ، چند سال ديگه دقيقا به اين جايی می رسی که منم ، به همين نتيجه .. و خوب آرزو می کنم اون موقع اين همه بهت سخت نگذره .. همين