Saturday, July 09, 2005
جام بلور تنها يك بار مي شكند. مي توان شكسته اش را - تكه هايش را - نگاه داشت؛ اما شكسته هاي جام - آن تكه هاي تيز برنده - ديگر جام نيست. احتياط بايد كرد. همه چيز كهنه مي شود، و اگر كمي كوتاهي كنيم، عشق نيز. بهانه ها جاي حس عاشقانه را خوب مي گيرند.
شباهت به تكرار مي رسيم؛ از تكرار به عادت؛ از عادت به بيهودگي؛ از بيهودگي به خستگي و نفرت...
عشق، عكس يادگاري نيست. عشق گرانبهاترين كالاي مصرفي جهان است: يك كاسه آب خنك براي تشنهء هميشه تشنه. غلبهء نهايي بر عطش، مرگ اعتبار نهايي آب است. يك لقمه نان براي نفس گرسنگي. سيري، آغاز اندوه گندم است.
خودكارانه زيستن، پايان انساني زيستن است: عادت هر روز صبح زود بر خاستن - درست سر ساعت، سر دقيقه - سلامي از روي عادت، نه از راه ارادت.
ما ملت عاشق، چقدر خوب مي دانيم كه چگونه مي توان، به ضرورت، صدا را مثل نفرت، به سكوت تبديل كرد، همان گونه كه مي دانيم چگونه مي توان نان تازه را خشك كرد و نگاه داشت ، براي روز مبادا.
نمازي كه از روي عادت خوانده شود، نماز نيست، تكرار يك عادت است، نوعي اعتياد...حرفه يي شدن، پايان قصهء خواستن است. عادت، رد تفكر است، و رد تفكر، آغاز بلاهت است و ابتداي ددي زيستن
به ياد نياوريم، زنده نگه داريم
سن، مشكل عشق نيست. زمان نمي تواند بلور اصل را كدر كند، مگر آنكه تو پيوسته برق انداختن آن را از ياد برده باشي.