Saturday, June 04, 2005
هنر برتر از گوهر آمد پديد
غوص کافي در اين معقول همانا آشکار مي کند که نه علم بهتر است و نه ثروت؛ و اما هنر، بستن هر دو چشم است به مستي، در تمام شبهاي تاريک و باز کردن به موقع است به هوشياري و قبل از طلوع، تا قبل از آنکه عامه بيدار شوند با نخستين شعاع نور راه را ببيني و حرکت کني. و اين همه يعني تغلاي مذبوحانه براي يافتن راه در شب همانقدر بد است که خوابيدن در هنگام طلوع.
پس مرد هنرمند، آزاده اي است بي خيالِ حقيقت، که با تمام وجودش واقعيت را لمس مي کند و تمام ذره هايش را با پوست و گوشت و جان و قلبش مي پذيرد. هيچ شبي را بدون مستي نمي گذراند و هر روز قبل از طلوع دو قدم به سمت خورشيد بر مي دارد. مسير عامه را مي بيند و حرفهايشان را مي شنود و حتی گاهی هم گوش می کند. به درستي هيچ چيزي اعتقاد ندارد،مگر همان که قلبش از طريق حواس پنجگانه از محيط دريافت مي کند، و چون مي داند که احساس قطعيت ندارد، هيچ چيزي را نيز نادرست نمي پندارد، و بنابراين مرد هنر مند در اصل فقط و فقط يک هنر دارد و بس، و آن اينکه خواستنِ هيچ چيزي دراقليم دنيای او ممنوع نيست، ولي هر چيزي زماني دارد، و او در تمام عمرش مي کوشد تا همينطور که در هر زماني که هست به واسطهء هر کاري که مي کند نهايت لذت جسمي و روحي را تجربه کند، هيچگاه دريچهء قلبش را به روي احساسات واقعي خودش نبندد، و به حقيقت بسنده نکند. او تا زماني که خودش را در حرکت مي پندارد، هماره خوشبخت است و هيچ چيزي کم ندارد.