Saturday, June 11, 2005
زندگي، واقعيتي است براي تجربه کردن، و نه مشکلي براي حل کردن
زندگي مبارزه نيست. زندگي مسابقه هم نيست. زندگي معاشقه ايست بين خداي عز و جل، و آفريده اش،‌ انسان، که خود جرئي از بي نهايت وجود آفريدگار است
زندگي، دريچه ايست بسوي ابديتي که روزي بدان مي پيونديم. مجموعه ايست از تمامي نمونه هاي فاني يک واقعيت مطلق. پس همه چيز را بايد تجربه کرد، تلخ يا شيرين، از هر دو مي توان به يک اندازه لذت برد
زندگي، کامل است! اصلاح، براي ناقص مصداق پيدا مي کند! پس زندگي را نمي توان اصلاح کرد! اصلا هدف اصلاح نبوده و نيست! هدف، بهره از لذائذ و مداراي با دردهاست
زندگي دوست داشتني است! زندگي، همان کاري است که من انجام مي دهم! زندگي، مرا دنبال خود نمي کشد، من آنرا مي سازم. من نمي فهمم، چرا کسي زندگي خودش را طوري بسازد که دوستش نداشته زندگي زيباست! ظرافت زندگي هميشه زيباست! اتفاق، معني ندارد! تمام وقايع حاصل توالي اتفاقات قبلي و باعث اتفاقات بعدي هستند! پس تقصير، معني ندارد! هيچ کس نمي توانسته از اتفاقي که افتاده است جلوگيري کند! اصلا اگر اتفاقي افتاده، حتما قرار بوده است که بيفتد، و فقط مي توان آنرا پذيرفت!
باشد؟
من مي خواهم به شکرگزاري نعمتي که آفريدگار به من داده است، تمام لذائذ زندگي را تجربه کنم، و با تمام دردهايش مدارا کنم. من براي تمام آنچه بر من گذشته شکرگزارم، و به تمام آنچه پيش مي آيد اميد وار. حرکت، نمي تواند به بيراهه بود. ساکن، محکوم به فناست. من مي دانم، که عشق وجود دارد، و به من همانقدر مي رسد که بردارم. پس تا زماني که جا دارم،‌بر مي دارم