Monday, June 06, 2005
د مثل دوست
ر مثل رای
د مثل دشمن
د... ر... د...
بیست و اندی ساله است. به گمانم می خواهد به کاپیتان قالیباف یا پروفسور لاریجانی رای بدهد. پاشنه ی دهانش را ور می کشد و هر چه بلد است نثار ایرانیان خارج از کشور می کند. نه فکر کنی فحش ناموسی ها... نه بابا.دوره ی این حرف ها گذشته است. حالا با پنبه که هیچ با گاز استریل هم می شود سر برید. او هم چنان دشنام می دهد و من هر چه فکر می کنم یادم نمی آید آن طور که او می گوید تمام عمر در کافه نشسته باشند و شراب سرخ سر کشیده باشتد و حکم صادر کرده باشند
...
سی و چند ساله است. حرف که می زند فکر می کنی داری روزنامه های آخر دهه ی پنجاه خورشیدی را مرور می کنی. یک چیزی در هوا موج می زند مثل بوی نا, بوی مانده گی. یک جور کپک که نامش را بلد نیستم. می گوید هر کس رای بدهد مزدور, جیره خوار و خائن است, دستش هم به خون شهدا آلوده می باشد. به می باشد فکر می کنم که نادرست است و به دست هایم که رنگ کم خونی اند.
...
چهل ساله است. یک زن دارد و دو بچه. محرم و صفر که می شود نجسی و صیغه حرام است. باقی سال حلال. می خندد و می گوید هر کی در شد چی؟ ما دالونشیم. هر کی خر شد چی؟ ما پالونشیم
.زنگ تلفن همراهش ترانه ای از افشین در لوس آنجلس است و صدای زنگ آیفون تصویری خانه اشان طنین ناله های مغموم مردی که مدح علی می خواند.می گوید حاج آقا کارش خیلی درسته.
من تمام مدت توی خط بهره آن هم از نوع ماندنی اش هستم و به ظرف پسته ی کنار توطی آبجوی ترک خیره شده ام.
...
در آستانه ی سی ساله گی و دانشجوی دکتراست. موافق حمله ی نظامی به آمریکاست و تصمیم هم دارد به احمدی نژاد رای بدهد. خلایق را لایق بیش از این نمی داند. می گوید نخبه گان عمدتآ خارج شده اند, آن ها که مانده اند بود و نبودشان توفیری نمی کند. من رفته ام توی فکر که این فرار مغزها که می گویند مغزهای تهی را هم در برمی گیرد؟
...
یکی دو سال دیگر پنجاه ساله می شود. بچه ها را راهی فرنگ کرده است. خودش و همسرش هم مهاجرت گرفته اند. پای حرف که باشد ناجی افسانه ای است, پای عمل که برسد حکایت آرد بیخته و الک آویخته را نشخوار می کند. می گوید باید انتخابات را تحریم کرد و جوان ترها باید بریزند توی خیابان و فریاد بزنند... وسط حرف هایش نرخ خرید آپارتمان درشهر را می پرسد و من با خودم فکر می کنم خیلی چیزها غیر از میگرن حالت تهوع می آورد.
...
می گوید درست افتاده است وسط امتحاناتم. منظورش انتخابات ریاست جمهوری ست. لبخند می زنم. برایم آرام و شمرده توضیح می دهد که تحریم در شرایط امروزی کارآیی ندارد. تاکید می کند که باید واقع بین بود و بازی دمکراسی را ساده نگرفت. من باز لبخند می زنم و با خود می اندیشم نگاه روشن با موهای تیره ترکیب دلنشینی ست.
...
فرزندش دو اسمی ست. یک اسم فرنگی و یک اسم سنگ قبری آریایی. خودش هم یک فروهر کت و کلفت و یک نقشه ی ایران به گردن دارد. با زنجیر پهنی که از چاک سینه ی پرمویش بیرون زده است. به رضا پهلوی می گوید اعلیحضرت جوان. فحش های آب نکشیده ای به بازرگان و خاتمی و یزدی می دهد و بعد می گوید: این مملکت بدون پادشاه یعنی هیچی! یه رضاشاه دیگه بیاد کار تمومه...ایرونی جماعت باس زور بالا سرش باشه... من نگاهش می کنم. با این اوصاف می خواهد رای سفید بدهد که شناسنامه اش مهر بخورد. برای روز مبادا. می گوید راستی ما این سفر خیلی اضافه بار داریم, فکر می کنی دم انتخابات بپریم سخت نگیرند؟ رویم را برمی گردانم. کاری که همیشه وقتی چندشم می شود می کنم.
...
می گوید من با این که سه سال است از ایران موو کرده ام ولی همه چیز را فالو می کنم. به خصوص آن لاین. این مدت که توی استیت بودم چند بار ترای کردم این چلنج ها را برات توضیح بدم. اسپشیالی بک گراند انتخاباتو... یو نو؟ من کانسپت خودم را دنبال می کنم. فکرم اینه که ایرانین سوسایتی باید یک پرزیدنت....
باقیش را گوش نمی دهم. فکر می کنم حکیم ابوالقاسم در گور توسی خود بیشتر می لرزد یا من در گرما و شرجی بعدازظهرشهر؟
...
دال مثل دوست
ر مثل رای
دال مثل دشمن..
.رای دوست.
رای دشمن.
درد دوست. درد دشمن
...درد